مردي که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به ياد آورد قرار مهمي دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردي که روي زمين بود پرسيد:
"ببخشيد آقا ؛ من قرار مهمي دارم ، ممکنه به من بگوييد کجا هستم تا ببينم به موقع به قرارم مي رسم يا نه؟"
مرد روي زمين : بله، شما در ارتفاع حدودا 1000 متري در طول جغرافيايي "41 '21 37 درجه و عرض جغرافيايي "18 '24 17 درجه هستيد.
مرد بالن سوار : شما بايد مهندس باشيد.
مرد روي زمين : بله، از کجا فهميديد!؟"
مرد بالن سوار : چون اطلاعاتي که شما به من داديد اگر چه کاملا ً دقيق بود ولي به درد من نمي خورد و من هنوز نمي دانم کجا هستم و به موقع به قرارم مي رسم يا نه؟"
مرد روي زمين : شما بايد مدير باشيد.
مرد بالن سوار : بله، از کجا فهميديد!!؟؟"
مرد روي زمين : چون شما نمي دانيد کجا هستيد و به کجا مي خواهيد برويد، قولي داده ايد و نمي دانيد چگونه به آن عمل کنيد و انتظار داريد مسئوليت آن را ديگران بپذيرند.نمي دانيد چگونه بايد بپرسيد و ضمنا اطلاعات دقيق هم به دردتان نمي خورد!